1 . اولین 2 . اول 3 . اولین بار 4 . اولین
[صفت]

first

/fɜːrst/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اولین اول

مترادف و متضاد earliest initial last
  • 1.This is my first trip to New York.
    1. این اولین سفر من به نیویورک است.
  • 2.We met for the first time yesterday.
    2. ما برای اولین بار دیروز (همدیگر را) ملاقات کردیم.
the first of + month
اولین روز یک ماه/ یکم (یک) ماه
  • the first of May
    اولین روز ماه مه/یکم ماه مه
کاربرد صفت first به معنای اولین
صفت first به معنای "اولین" یک صفت شمارشی است و ordinal number نامیده می‌شود که به‌معنای "اعداد ترتیبی" است. اعداد ترتیبی اعدادی مانند اول، دوم، سوم و... هستند. در زبان انگلیسی برای ساختن اعداد ترتیبی به انتهای اعداد "th" اضافه می‌کنیم. البته این قانون چند استثنا دارد که first یکی از این استثناهاست.
[قید]

first

/fɜːrst/
غیرقابل مقایسه

2 اول ابتدا، نخست

معادل ها در دیکشنری فارسی: اول اولاً ابتدا اول آن‌که
مترادف و متضاد firstly last
  • 1.Clean the sink first.
    1. اول سینک (ظرفشویی) را تمیز کنید.
  • 2.I arrived at the house first.
    2. اول من به خانه رسیدم.
to come first
اول شدن (در مسابقات)
  • Who came first in the race?
    چه کسی در مسابقه اول شد؟
at first
ابتدا/اوایل
  • I didn't like my job much at first.
    ابتدا خیلی کارم را دوست نداشتم.
first and foremost
در درجه نخست/ابتدا و مهم‌تر از همه
  • He does a little teaching, but first and foremost he's a writer.
    او اندکی تدریس هم می‌کند، اما در درجه نخست یک نویسنده است.
first of all
اول از همه
  • First of all, let me ask you something.
    اول از همه، بگذار یک چیزی از تو بپرسم.

3 اولین بار (برای) بار اول

مترادف و متضاد for the first time
  • 1.I first met Paul in 2006.
    1. اولین بار "پال" را در سال 2006 دیدم.
  • 2.She first picked up a guitar out of sheer boredom.
    2. او اولین بار از روی بیکاری محض، گیتار به‌دست گرفت.
  • 3.When did you first meet him?
    3. اولین بار او را کی دیدی؟
[اسم]

first

/fɜːrst/
قابل شمارش
[جمع: first]

4 اولین اول، یک

معادل ها در دیکشنری فارسی: اول اولی
the first
اولین
  • 1. I was the first to arrive at the party.
    1. من اولین نفری بودم که به مهمانی رسید [من اولین نفر به مهمانی رسیدم].
  • 2. I'd be the first to admit I might be wrong.
    2. من اولین نفری می‌شوم که اعتراف می‌کنم ممکن است اشتباه کرده باشم.
historic firsts
اولین‌های تاریخ [کسانی که برای اولین بار کاری کردند]
first (in something)
اول شدن (در چیزی)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان