خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پرچم
2 . ضعیف شدن
[اسم]
flag
/flæg/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پرچم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیرق
پرچم
درفش
علم
لوا
مترادف و متضاد
banner
ensign
pendant
1.the Brazilian flag
1. پرچم برزیل
[فعل]
to flag
/flæg/
فعل ناگذر
[گذشته: flagged]
[گذشته: flagged]
[گذشته کامل: flagged]
صرف فعل
2
ضعیف شدن
سست شدن
مترادف و متضاد
droop
grow tired
tire
weaken
1.His strength flagged toward the end of the race.
1. نیروی او در پایان مسابقه [در لحظات پایانی مسابقه] ضعیف شد.
2.yesterday he was flagged so he got some rest.
2. دیروز او سست شده بود، بنابراین کمی استراحت کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
flabbergasted
fizzy
fizzle out
fixings
fixative
flag down
flagrantly
flake
flaky
flambe
کلمات نزدیک
flaccid
flabby
flabbergasted
flab
fl. oz.
flag day
flag football
flag-bearer
flagpole
flagrant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان