خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چراغقوه
[اسم]
flashlight
/ˈflæʃ.lɑɪt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
چراغقوه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چراغ قوه
مترادف و متضاد
torch
1.He lit the way with his flashlight.
1. او راه را با چراغقوهاش روشن کرد.
2.She shone the flashlight into the dark room.
2. او چراغقوه را در اتاق تاریک روشن کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
flashcard
flashbulb
flashback
flash mob
flash memory
flashpoint
flashy
flask
flat
flat broke
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان