خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رد شدن (در امتحان)
2 . انداختن (دانشجو و...)
[فعل]
to flunk
/flʌŋk/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: flunked]
[گذشته: flunked]
[گذشته کامل: flunked]
صرف فعل
1
رد شدن (در امتحان)
افتادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رفوزه شدن
informal
1.I flunked math in second grade.
1. من ریاضی کلاس دوم را افتادم.
2
انداختن (دانشجو و...)
رد کردن
1.She's flunked 13 of the 18 students.
1. او 13 نفر از 18 دانشجو را انداخته است.
تصاویر
کلمات نزدیک
fluke
fluid ounce
fluid mechanics
fluid
flugelhorn
fluorescence
fluorescent
fluorescent lamp
fluorescent light
fluoridation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان