خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تحمیل کردن به
[فعل]
to foist
/fɔɪst/
فعل گذرا
[گذشته: foisted]
[گذشته: foisted]
[گذشته کامل: foisted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تحمیل کردن به
قالب کردن
مترادف و متضاد
pass off slyly
1.The title for her novel was foisted on her by the publishers.
1. عنوان کتاب توسط انتشاراتی ها به او تحمیل شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
foil
foible
foglamp
foghorn
foggy
fold
fold one's arms
fold up
foldable
foldaway
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان