خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بدنه
2 . چارچوب
[اسم]
framework
/ˈfreɪmˌwɜrk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بدنه
استخوانبندی، سازه
مترادف و متضاد
frame
structure
1.The bridge has a steel framework.
1. آن پل، بدنه فولادی دارد.
2
چارچوب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسکلت
چارچوب
چهارچوب
استخوانبندی
اُسطُقُس
مترادف و متضاد
frame
structure
1.Your plan will provide a good framework.
1. طرح شما، چارچوب خوبی را فراهم خواهد کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
frame-up
frame of mind
frame
frailty
frail
framing
franc
france
frances
franchise
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان