خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وقت آزاد
2 . مجانی
3 . آزاد
4 . بلااستفاده
5 . بدون
6 . گشادهدست
7 . رایگان
8 . بدون مجازات
9 . رها
10 . آزاد کردن
11 . از شر (چیزی) خلاص کردن
12 . در دسترس قرار دادن
[صفت]
free
/friː/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: freer]
[حالت عالی: freest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وقت آزاد
آزاد، خالی
مترادف و متضاد
not working
unoccupied
busy
occupied
unavailable
working
to be free for something
برای انجام کاری وقت آزاد داشتن
1. Are you free this evening?
1. امشب آزاد هستی؟ [امشب وقت آزاد داری؟]
2. If Sarah is free for lunch I'll take her out.
2. اگر سارا برای ناهار وقت آزاد داشته باشد، من او را بیرون خواهم برد.
to have free time
وقت آزاد داشتن
I don't have much free time.
من وقت آزاد زیادی ندارم.
to keep something free
چیزی را آزاد/خالی نگه داشتن
Keep Friday night free for my party.
جمعه را برای مهمانی من آزاد [خالی] نگه دار.
2
مجانی
رایگان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رایگان
مفتی
مفت و مجانی
مجانی
مترادف و متضاد
complimentary
for nothing
gratis
without charge
expensive
paid for
free of charge
بدون هزینه
We will install your washing machine free of charge.
ما ماشین لباسشویی شما را بدون هزینه نصب میکنیم [راه میاندازیم].
free samples/tickets/advice, etc.
نمونه/بلیت/مشاوره رایگان و ...
1. I have some free movie tickets.
1. من چند تا بلیط رایگان سینما دارم.
2. Members all receive a free copy of the monthly newsletter.
2. همه اعضا، یک نسخه رایگان از آن ماهنامه [خبرنامه ماهانه] دریافت میکنند.
3. The government provides free health care.
3. دولت مراقبتهای بهداشتی [پزشکی] رایگان فراهم میکند.
3
آزاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزاد
یله
رها
ول
مستخلص
فارغ
مترادف و متضاد
allowed
independent
self-governed
unrestricted
dependent
to be free to do something
برای انجام کاری آزاد بودن
You are free to come and go as you please.
آزاد هستید که هر طور [هر زمان] دوست دارید بیایید و بروید.
a free society
یک جامعه آزاد
Sometimes you realize how lucky you are to live in a free society.
گاهی اوقات متوجه میشوی که چقدر خوششانسی که داری در یک جامعه آزاد زندگی میکنی.
free choice
انتخاب آزاد
Students have a free choice of courses in their final year.
دانشجویان در سال آخرشان انتخابی آزاد در دورهها دارند.
feel free
راحت باش
“Can I use the phone?” “Please, feel free.”
«میتوانم از تلفن استفاده کنم؟» «خواهش میکنم، راحت باش.»
free election
انتخابات آزاد
It is the country's first free election.
این اولین انتخابات آزاد کشور است.
a free man
آدم آزاد
Now I'm finally a free man.
حالا من بالاخره آدمی آزاد هستم.
4
بلااستفاده
خالی، دردسترس
مترادف و متضاد
available
empty
unoccupied
vacant
occupied
1.Excuse me, is this seat free?
1. عذر میخواهم، آیا این صندلی بلااستفاده [خالی] است [کسی روی این صندلی نمینشیند یا این صندلی برای کسی نیست]؟
2.The bathroom was free.
2. دستشویی خالی بود.
5
بدون
خالی از، عاری از
مترادف و متضاد
clear of
without
free from/of something (difficulty/doubt/fear, etc.)
بدون/خالی/عاری از چیزی (سختی/شک/ترسو ...)
1. I want a life free from pain, but it's not possible.
1. من یک زندگی بدون درد میخواهم، اما این ممکن نیست.
2. This product is free from artificial colors and flavorings.
2. این محصول عاری از رنگها و طعمدهندههای مصنوعی است.
6
گشادهدست
دست و دلباز، سخاوتمند
مترادف و متضاد
generous
lavish
free with something
در چیزی گشادهدست
She was always free with her money.
او همیشه در پول گشادهدست بود.
[قید]
free
/friː/
غیرقابل مقایسه
7
رایگان
مجانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مفت
مترادف و متضاد
for nothing
free of charge
without charge
expensive
paid for
for free
مجانی
You can't expect people to work for free.
شما نمیتوانید از مردم انتظار داشته باشید مجانی کار کنند.
to travel free
رایگان سفر کردن
Children under five travel free.
کودکان زیر پنج سال رایگان سفر میکنند.
8
بدون مجازات
تبرئه
to walk free
تبرئه شدن
Ferguson walked free after the charges were dropped.
"فرگوسن" بعد از برداشته شدن اتهامات تبرئه شد.
9
رها
آزاد، جدا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وارسته
to break free
رها شدن [افسار گسیختن]
1. The horse broke free and ran away.
1. آن اسب رها شد [افسار گسیخت] و فرار کرد.
2. The wagon broke free from the train.
2. واگن از قطار جدا شد.
[فعل]
to free
/friː/
فعل گذرا
[گذشته: freed]
[گذشته: freed]
[گذشته کامل: freed]
صرف فعل
10
آزاد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزاد ساختن
آزاد کردن
رها کردن
ول کردن
مترادف و متضاد
liberate
release
to free somebody/something/oneself (from someplace)
کسی/چیزی/خود را (از جایی) آزاد کردن
1. After a ten-hour siege, the gunman agreed to free the hostages.
1. پس از محاصرهای ده ساعته، مرد مسلح موافقت کرد که گروگانها را آزاد کند.
2. She struggled to free herself.
2. او تلاش کرد که خود را آزاد کند.
3. She was freed after ten years in prison.
3. او پس از ده سال در زندان بودن، آزاد شد.
11
از شر (چیزی) خلاص کردن
رهانیدن، خالی کردن
مترادف و متضاد
remove
rid
to free somebody/something of/from somebody/something
کسی/چیزی را از شر کسی/چیزی خلاص کردن
1. The organization aims to free young people from dependency on drugs.
1. این سازمان قصد دارد که جوانان را از شر وابستگی به مواد مخدر خلاص کند.
2. The police are determined to free the town of violent crimes.
2. پلیس مصمم است که شهر را از شر جرایم خشن خلاص کند.
3. These exercises help free the body of tension.
3. این تمرینها به خلاص کردن بدن از شر استرش، کمک میکنند.
12
در دسترس قرار دادن
خالی کردن (وقت)
مترادف و متضاد
make available
to free somebody/something (up)
کسی/چیزی را در دسترس قرار دادن
The government has promised to free (up) more resources for education.
دولت قول داده است که منابع بیشتری را برای تحصیلات در دسترس قرار دهد.
to free time
وقت خالی کردن
We freed time each week for a project meeting.
ما هر هفته برای جلسه پروژه، وقت خالی میکردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
frederick
freddie
fred
freckles
freckled
free agent
free enterprise
free fall
free kick
free market
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان