خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از انجام کاری خودداری کردن
[عبارت]
to get out of doing something
/tə ɡɛt ˌaʊɾəv ˌduːɪŋ ˈsʌmθɪŋ/
1
از انجام کاری خودداری کردن
زیر بار انجام کاری نرفتن
1.I got out of seeing her with much difficulty.
1. با دشواری زیاد از دیدن او خودداری کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
eat it
to construct knowledge
come to conclusion
to come
caught in the crossfire
to go
go bananas
to have a blowout
to have a bone to pick with someone
to have a lead foot
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان