خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بینور شدن (چشمها) بهخاطر خستگی
2 . عایق کردن
3 . صیقل دادن
4 . لعاب
[فعل]
to glaze
/ɡleɪz/
فعل ناگذر
[گذشته: glazed]
[گذشته: glazed]
[گذشته کامل: glazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بینور شدن (چشمها) بهخاطر خستگی
بیحال شدن (چشمها)
1.‘I'm feeling rather tired,’ he said, his eyes glazing.
1. او در حالی که چشمانش بیحال بود، گفت:«من کمی احساس خستگی میکنم.»
2.Sometimes his eyes would glaze over for a second or two.
2. گاهی اوقات چشمان او برای یکی دو ثانیه بینور میشدند.
2
عایق کردن
to glaze a window
پنجره را عایق کردن
3
صیقل دادن
برق انداختن
glazed tiles
کاشیهای صیقل دادهشده
[اسم]
glaze
/ɡleɪz/
قابل شمارش
4
لعاب
برق
1.the glaze of the white cups
1. لعاب فنجان های سفید
تصاویر
کلمات نزدیک
glaucoma
glassy
glassworks
glassware
glasshouse
glazed
glazier
glazing
gleam
glean
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان