خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گل انداختن (چهره)
2 . نور دادن
3 . خشنود و شادمان به نظر رسیدن
4 . درخشش
5 . سرخی (صورت)
[فعل]
to glow
/ɡloʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: glowed]
[گذشته: glowed]
[گذشته کامل: glowed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گل انداختن (چهره)
سرخ شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گل انداختن
1.Her cheeks were glowing.
1. گونههای او گل انداخته بود.
2.His face glowed with embarrassment.
2. چهره او از خجالت سرخ شده بود.
2
نور دادن
درخشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افروختن
تابیدن
درخشیدن
1.The tips of their cigarettes glowed in the dark.
1. نوک سیگارهای آنها در تاریکی نور میداد.
3
خشنود و شادمان به نظر رسیدن
[اسم]
glow
/ɡloʊ/
غیرقابل شمارش
4
درخشش
نور، روشنایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تابش
درخشش
the glow of the sky at sunset
درخشش آسمان هنگام غروب (آفتاب)
5
سرخی (صورت)
مترادف و متضاد
blush
flush
تصاویر
کلمات نزدیک
glove puppet
glove compartment
glove
glottis
glottal stop
glow-worm
glower
glowing
glucose
glue
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان