خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . چسب
2 . چسباندن
3 . خیره کردن (نگاه)
[اسم]
glue
/glu/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
چسب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چسب
سریشم
مترادف و متضاد
adhesive
1.a tube of glue
1. یک تیوب چسب
2.waterproof glue
2. چسب ضدآب
[فعل]
to glue
/glu/
فعل گذرا
[گذشته: glued]
[گذشته: glued]
[گذشته کامل: glued]
صرف فعل
2
چسباندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چسب زدن
to glue A to/onto B
(آ) را به (ب) چسباندن
She glued the label onto the box.
او برچسب را به جعبه چسباند.
to glue A and B together
(آ) و (ب) را به هم چسباندن
Glue the two pieces of cardboard together.
دو تکه مقوا را به هم بچسبانید.
3
خیره کردن (نگاه)
زل زدن (به چیزی)
to be glued to something
به چیزی خیره بودن
His eyes were glued to the screen.
چشمانش به صفحه (تلویزیون) خیره بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
glucose
glowing
glower
glow-worm
glow
glue sniffing
glue-sniffing
gluey
glug down
glum
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان