خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وارد شدن
[فعل]
to go in
/goʊ ɪn/
فعل گذرا
[گذشته: went]
[گذشته: went]
[گذشته کامل: gone]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وارد شدن
داخل رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
داخل شدن
وارد شدن
مترادف و متضاد
enter
go out
1.I looked through the window but I didn't go in.
1. من از پنجره داخل را نگاه کردم ولی وارد نشدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
go hunting
go hot and cold
go home
go hog wild
go hand in hand
go in a body
go in for
go in one ear and out the other
go into
go into a tailspin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان