خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رنده کردن
[فعل]
to grate
/ɡreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: grated]
[گذشته: grated]
[گذشته کامل: grated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رنده کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رنده کردن
1.Grate the cheese and sprinkle it over the tomatoes.
1. پنیر را رنده کنید و آن را روی گوجهها بپاشید.
grated carrot
هویج رندهشده
تصاویر
کلمات نزدیک
grassy
grassroots
grassland
grasshopper
grass snake
grateful
gratefully
grater
gratification
gratified
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان