خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خراشیده شدن
2 . چریدن
3 . خراش
[فعل]
to graze
/ɡreɪz/
فعل گذرا
[گذشته: grazed]
[گذشته: grazed]
[گذشته کامل: grazed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خراشیده شدن
خراشیدن
1.He grazed his elbow on a sharp piece of rock.
1. آرنج او با قطعه سنگی تیز خراشیده شد.
2.I fell and grazed my knee.
2. من زمین خوردم و زانویم خراشیده شد.
2
چریدن
علف خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چریدن
1.The sheep were grazing in the fields.
1. گوسفندان داشتند در مراتع میچریدند.
[اسم]
graze
/ɡreɪz/
قابل شمارش
3
خراش
زخم سطحی
1.She has a graze on her knee.
1. او یک خراش روی زانویش دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
gray-haired
gray area
gray
gravy train
gravy
grazier
grazing
grease
grease monkey
grease someone's palm
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان