Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آبگوشت
2 . درآمد مازاد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
gravy
/ˈɡreɪvi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آبگوشت
عصارهی گوشت
1.Order a large serving of fries with extra gravy.
1. یک پرس سیبزمینی سرخکرده بزرگ با آبگوشت اضافه سفارش بده.
2
درآمد مازاد
informal
1.Once we break even, the rest will be gravy.
1. وقتی که دخل و خرجمان برابر شود، بقیهاش درآمد مازاد خواهد بود.
توضیحاتی در رابطه با gravy
gravy به پول اضافهای گفته میشود که یک فرد فراتر از حد انتظارش در میآورد.
تصاویر
کلمات نزدیک
gravity
gravitational
gravitation
gravitate
gravimeter
gravy train
gray
gray area
gray-haired
graze
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان