خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مکرر
[صفت]
habitual
/həˈbɪʧuəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more habitual]
[حالت عالی: most habitual]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مکرر
پیوسته، مداوم، همیشگی
1.father's habitual complaints
1. شکوه و گلایههای مکرر پدر
2.That's my habitual seat.
2. آن جای [صندلی] همیشگیام است.
تصاویر
کلمات نزدیک
habitation
habitat
habitable
habit-forming
habit
habitually
hacienda
hack
hacked off
hacker
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان