1 . مکرر
[صفت]

habitual

/həˈbɪʧuəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more habitual] [حالت عالی: most habitual]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مکرر پیوسته، مداوم، همیشگی

  • 1.father's habitual complaints
    1. شکوه و گلایه‌های مکرر پدر
  • 2.That's my habitual seat.
    2. آن جای [صندلی] همیشگی‌ام است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان