[فعل]

to hack

/hæk/
فعل گذرا
[گذشته: hacked] [گذشته: hacked] [گذشته کامل: hacked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (ناصاف) بریدن (ناصاف) قطع کردن

مترادف و متضاد haggle
  • 1.I hacked the dead branches off the tree.
    1. شاخه‌های مرده را از آن درخت قطع کردم [شاخه‌های مرده آن درخت را بریدم].

2 هک کردن (رایانه) نفوذ کردن (به سیستم رایانه‌ای)

  • 1.He hacked into the bank’s computer system.
    1. او سیستم رایانه‌ای آن بانک را هک کرد [او به سیستم رایانه‌ای آن بانک نفوذ کرد].

3 اسب‌سواری کردن (برای تفریح)

مترادف و متضاد go hacking
[اسم]

hack

/hæk/
قابل شمارش

4 اسب (معمولی نه مسابقه‌ای) اسب کرایه‌ای

5 اسب‌سواری

6 نویسنده سطح پایین روزنامه‌نگار یا خبرنگار سطح پایین

informal

7 هک (رایانه)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان