[قید]

habitually

/həˈbɪtʃuəli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمولاً اغلب اوقات

the glasses he habitually wore
عینکی که او معمولاً به چشم می‌زد

2 از روی عادت

  • 1.We are in an era where politicians habitually lie about everything.
    1. ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که سیاستمدارها از روی عادت درباره همه چیز دروغ می‌گویند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان