خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مختل کردن
[فعل]
to hamper
/ˈhæmpər/
فعل گذرا
[گذشته: hampered]
[گذشته: hampered]
[گذشته کامل: hampered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مختل کردن
مانع شدن، از کار بازداشتن
مترادف و متضاد
hinder
1.Fierce storms have been hampering rescue efforts and there is now little chance of finding more survivors.
1. طوفان های شدید تلاش های گروه نجات را مختل کرده است و اکنون شانس کمی برای پیدا کردن باقی بازماندگان وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
hammock
hammering
hammer out
hammer
hamlet
hamster
hamstring
hamstrung
hanbok
hand
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان