خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تحتفشار
2 . مجبور
[صفت]
hard-pressed
/ˌhɑːrd ˈprest/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more hard-pressed]
[حالت عالی: most hard-pressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تحتفشار
پرمشغله
1.Hard-pressed doctors want shorter working hours.
1. دکترهای پرمشغله ساعات کاری کمتری میخواهند.
2
مجبور
وادار، ناچار (به انجام کاری)
informal
1.You will be hard-pressed to find a better secretary.
1. شما مجبور به پیدا کردن یک منشی بهتر خواهی شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
hard-nosed
hard-hitting
hard-hearted
hard-headed
hard-boiled
hard-wearing
hard-wired
hard-won
hard-working
hardback
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان