Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از لحاظ سختافزاری سیستمبندی شده (کامپیوتر)
2 . سیمکشی شده
3 . تنظیمشده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
hard-wired
/hˈɑːɹdwˈaɪɚd/
قابل مقایسه
1
از لحاظ سختافزاری سیستمبندی شده (کامپیوتر)
2
سیمکشی شده
3
تنظیمشده
طراحیشده، تعبیهشده
1.The desire to communicate seems to be hard-wired into our brains.
1. اشتیاق به برقراری ارتباط ظاهراً در ذهنهای ما تعبیه شدهاست.
تصاویر
کلمات نزدیک
hard-wearing
hard-pressed
hard-nosed
hard-hitting
hard-hearted
hard-won
hard-working
hardback
hardball
hardboard
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان