خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . هماهنگی
2 . سازگاری
[اسم]
harmony
/ˈhɑrməni/
قابل شمارش
[جمع: harmonies]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هماهنگی
هارمونی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجماع
همخوانی
هماهنگی
هارمونی
مترادف و متضاد
balance
euphony
dissonance
1.I am sympathetic to Warren because his plans are in harmony with mine.
1. من با "وارن" موافقم زیرا برنامههای او با برنامههای من هماهنگی دارند.
2.We hoped the incident would not disrupt the harmony that existed between the brothers.
2. امیدوار بودیم که این اتفاق، هماهنگی (که) بین دو برادر (وجود داشت) را از بین نبرد.
3.We responded to the harmony of the song by humming along.
3. ما زیر لب، آهنگ را به خاطر موزون بودنش همراهی [زمزمه] کردیم.
2
سازگاری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سازگاری
مترادف و متضاد
agreement
concord
peace
sympathy
disagreement
1.The different species live together in harmony.
1. گونههای متفاوت با سازگاری با هم [در کنار هم] زندگی میکنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
harmonize
harmonium
harmoniously
harmonious
harmonics
harness
harold
harp
harp on
harper
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان