خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وارث
[اسم]
heir
/ɛr/
قابل شمارش
[جمع: heirs]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وارث
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وارث
میراثخور
مترادف و متضاد
devisee
heritor
successor
predecessor
1.The monarch died before he could name an heir to the throne.
1. پادشاه قبل از آنکه بتواند جانشینی برای تاج و تخت خود مشخص کند، درگذشت.
2.Though Mr. Sloane is the heir to a gold mine, he lives like a miser.
2. با اینکه آقای "اسلون" وارث یک معدن طلاست، مثل یک آدم خسیس زندگی میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
heinous
heighten
height
heifer
heidi
heir apparent
heiress
heirloom
heist
helen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان