خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قهرمان
[اسم]
hero
/ˈhɪroʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
قهرمان
فرد محبوب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پهلوان
یل
قهرمان
مترادف و متضاد
champion
lead actor
victor
winner
coward
loser
villain
1.He is a hero in the eyes of his admirers.
1. او در چشم تحسینکنندگانش [طرفدارانش] قهرمان است.
2.The hero of the novel is a ten-year old boy.
2. قهرمان این رمان، یک پسر بچهی ده ساله است.
تصاویر
کلمات نزدیک
hernia
hernandez
hermitage
hermit crab
hermit
heroic
heroic couplet
heroically
heroics
heroin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان