خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زدن
2 . تحت تاثیر قرار دادن (در مفهوم منفی)
3 . رسیدن
4 . اصابت کردن
5 . آمدن (بلایای طبیعی)
6 . به ذهن خطور کردن
7 . حمله کردن
8 . مواجه شدن (با مشکل)
9 . (آهنگ، فیلم و ...) موفق و پرفروش
10 . بازدید
11 . ضربه
12 . قتل
[فعل]
to hit
/hɪt/
فعل گذرا
[گذشته: hit]
[گذشته: hit]
[گذشته کامل: hit]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زدن
ضربه زدن، کتک زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخورد کردن
زدن
ضربه زدن
مترادف و متضاد
beat
slap
strike
to hit somebody
کسی را (کتک) زدن
1. My parents never used to hit me.
1. پدر و مادرم هیچوقت من را کتک نزدند.
2. Teachers are not allowed to hit their students.
2. معلمها اجازه ندارند دانشآموزانشان را کتک بزنند.
to hit somebody/something (with something)
کسی/چیزی را (با چیزی) زدن/به کسی/چیزی (با چیزی) ضربه زدن
1. She hit him on the head with her tennis racket.
1. او با راکت تنیسش به سر او ضربه زد.
2. She hit the ball too hard and it went out of the court.
2. او زیادی محکم به توپ ضربه زد و آن از زمین خارج شد.
2
تحت تاثیر قرار دادن (در مفهوم منفی)
آسیب رساندن
مترادف و متضاد
harm
hurt
to hit something/somebody
چیزی/کسی را تحت تاثیر قرار دادن/به چیزی/کسی آسیب رساندن
1. His death didn't really hit me at first.
1. مرگ او اولش من را تحت تاثیر قرار نداد.
2. Some businesses have been hit very hard by the rise in interest rates.
2. با افزایش نرخ سود، به بعضی از کسب و کارها آسیب بدی رسانده شده است.
3. The economy has been hit by high unemployment.
3. اقتصاد توسط (نرخ) بالای بیکاری تحت تاثیر قرار گرفته است.
4. The tax increases will certainly hit the poor.
4. افزایش مالیاتها مطمئنا به افراد کمبضاعت آسیب میرساند.
3
رسیدن
مترادف و متضاد
reach
to hit something
به چیزی رسیدن
1. Follow this footpath and you'll eventually hit the road.
1. این پیادهرو را دنبال کن و در نهایت به جاده خواهی رسید.
2. Our profits have already hit $1 million.
2. سود ما تاکنون به یک میلیون دلار رسیده است.
3. Temperatures hit 100° yesterday.
3. دما دیروز به 100 درجه رسید.
4
اصابت کردن
برخورد کردن، کوبیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اصابت کردن
مترادف و متضاد
crash into
run into
to hit somebody/something
به کسی/چیزی اصابت کردن/برخورد کردن
1. I was hit by a car.
1. یک اتومبیل به من برخورد کرد.
2. The bus hit the bridge.
2. اتوبوس به پل برخورد کرد.
5
آمدن (بلایای طبیعی)
1.A tornado hit on Tuesday night.
1. سهشنبه شب گردباد آمد.
2.Extensive damage has been reported after severe flooding hit the city.
2. آسیب بسیاری گزارش شد بعد از این که سیل عظیمی در شهر آمد.
6
به ذهن خطور کردن
به ذهن رسیدن
مترادف و متضاد
come to mind
cross one's mind
to hit somebody
به فکر کسی خطور کردن
1. I couldn't remember where I'd seen him before, and then it suddenly hit me.
1. یادم نمیآمد که قبلا او را کجا دیده بودم و سپس ناگهان به ذهنم خطور کرد.
2. It hit her that I wanted to settle down here.
2. به ذهنش خطور کرد که من میخواستم اینجا ساکن شوم.
7
حمله کردن
مترادف و متضاد
attack
to hit (somebody/something)
حمله کردن (به کسی/چیزی)
We hit the enemy when they least expected it.
زمانی به دشمن حمله کردیم که کمترین انتظار را داشتند [انتظارش را نداشتند].
8
مواجه شدن (با مشکل)
روبهرو شدن
مترادف و متضاد
experience
face
to hit something
با چیزی مواجه شدن
1. Everything was going well but then we hit trouble.
1. همهچیز داشت خوب پیش میرفت اما سپس با مشکل مواجه شدیم.
2. We seem to have hit a problem.
2. به نظر میرسد که با مشکل مواجه شدهایم.
[اسم]
hit
/hɪt/
قابل شمارش
9
(آهنگ، فیلم و ...) موفق و پرفروش
بهترین آهنگ، آدم محبوب
مترادف و متضاد
bestseller
box-office success
sell-out
sensation
1.The movie was a hit for him in 2008.
1. این فیلم برایش فیلمی موفق و پرفروش در سال 2008 بود.
2.They are about to release an album of their greatest hits.
2. آنها قصد دارند آلبومی از بهترین آهنگهایشان منتشر کنند.
the greatest hits of ...
موفقترین آهنگهای ...
She is listening to the greatest hits of Roger Waters.
او دارد به موفقترین آهنگهای "راجر واترز" گوش میدهد.
10
بازدید
1.There have been over 10,000 hits on the site since Wednesday.
1. از چهارشنبه بیش از 10،000 بازدید از سایت انجام شده است.
2.This site gets an average 350,000 hits a day.
2. این سایت در روز به طور متوسط 350 هزار بازدید میخورد.
11
ضربه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اصابت
برخورد
ضربت
مترادف و متضاد
blow
1.He made the winning hit.
1. او ضربه پیروزی را زد.
2.That was a great hit!
2. آن ضربهای عالی بود!
12
قتل
آدمکشی
informal
مترادف و متضاد
murder
1.I'm sure it was a hit.
1. مطمئنم که آن یک قتل بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
histrionics
histrionic
history
historicism
historically
hit a nerve
hit back
hit it off
hit list
hit man
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان