خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناتوانی
[اسم]
inability
/ˌɪnəˈbɪlɪti/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ناتوانی
عدم توانایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناتوانی
عجز
مترادف و متضاد
ability
1.He has an inability to talk about his problems.
1. او ناتوانیای در صحبت کردن در باب مشکلاتش دارد [او در صحبت کردن درباره مشکلاتش، ناتوان است.]
2.I'm concerned about our inability to find someone for this job.
2. من نگران عدم تواناییمان در پیدا کردن فردی برای این شغل هستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
in-your-face
in-tray
in-patient
in-line skating
in-line skate
inaccessible
inaccuracy
inaccurate
inaccurately
inaction
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان