خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیمار
2 . بیمیل
[صفت]
indisposed
/ˌɪndɪˈspoʊzd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more indisposed]
[حالت عالی: most indisposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیمار
ناخوشاحوال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیمار
ناخوش
مریضاحوال
مریض
کسل
formal
مترادف و متضاد
unwell
1.She cannot perform tonight as she is indisposed.
1. او چون بیمار است، نمیتواند امشب اجرا کند.
2
بیمیل
1.The audience seemed indisposed to attend.
1. مخاطبان ظاهراً به شرکت کردن بیمیل بودند [تمایلی به شرکت کردن نداشتند].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
indispensable
indiscriminately
indirect
indigo
indignation
indisputable
indistinct
indistinctly
indistinguishable
individual
کلمات نزدیک
indispensable
indiscriminate
indiscretion
indiscreet
indiscernibly
indisposition
indisputable
indistinct
indistinguishable
individual
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان