1 . بیمار 2 . بی‌میل
[صفت]

indisposed

/ˌɪndɪˈspoʊzd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more indisposed] [حالت عالی: most indisposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیمار ناخوش‌احوال

معادل ها در دیکشنری فارسی: بیمار ناخوش مریض‌احوال مریض کسل
formal
مترادف و متضاد unwell
  • 1.She cannot perform tonight as she is indisposed.
    1. او چون بیمار است، نمی‌تواند امشب اجرا کند.

2 بی‌میل

  • 1.The audience seemed indisposed to attend.
    1. مخاطبان ظاهراً به شرکت کردن بی‌میل بودند [تمایلی به شرکت کردن نداشتند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان