خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اطلاع دادن
[فعل]
to inform
/ɪnˈfɔːrm/
فعل گذرا
[گذشته: informed]
[گذشته: informed]
[گذشته کامل: informed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اطلاع دادن
آگاه کردن، خبر دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آگاهانیدن
آگاه کردن
اِشعار داشتن
اطلاع دادن
خبر دادن
مطلع کردن
مترادف و متضاد
let someone know
notify
tell
1.If he calls me again, I shall inform the police.
1. اگر دوباره با من تماس بگیرد، به پلیس اطلاع خواهم داد.
2.You should inform the police of the accident.
2. باید این سانحه را به پلیس اطلاع دهی.
تصاویر
کلمات نزدیک
infomercial
info
influx
influenza
influential
informal
informality
informally
informant
information
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان