خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازرسی
[اسم]
inspection
/ɪnˈspɛkʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازرسی
تفتیش، بررسی، بازدید
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بازبینی
بازدید
بازرسی
تفتیش
وارسی
سرکشی
نظاره
معاینه
1.Her passport seemed legitimate, but on closer inspection, it was found to have been altered.
1. گذرنامهاش قانونی بهنظر میرسید، اما با بررسی دقیقتر معلوم شد که دستکاری شدهاست.
2.The police made an inspection of the house.
2. پلیس، (آن) خانه را بازرسی کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
inspect
insouciant
insouciance
insomniac
insomnia
inspector
inspector general
inspectorate
inspiration
inspirational
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان