خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تفسیر کردن
2 . ترجمه کردن (شفاهی)
[فعل]
to interpret
/ɪnˈtɜrprət/
فعل گذرا
[گذشته: interpreted]
[گذشته: interpreted]
[گذشته کامل: interpreted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تفسیر کردن
درک کردن، برداشت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعبیر کردن
تفسیر کردن
شرح کردن
to interpret something
چیزی را تفسیر کردن
1. How would you interpret this poem?
1. این شعر را چطور تفسیر میکنی [برداشت تو از این شعر چیست]؟
2. It's difficult to interpret these statistics without knowing how they were obtained.
2. تفسیر کردن این دادههای آماری بدون دانستن اینکه چگونه به دست آمدهاند، دشوار است.
to interpret something as something
چیزی را به عنوان چیزی برداشت کردن
I didn't know whether to interpret her silence as acceptance or refusal.
من نمیدانستم آیا سکوت او را به عنوان پذیرش یا عدم پذیرش برداشت کنم.
2
ترجمه کردن (شفاهی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترجمه کردن
مترادف و متضاد
translate
to interpret for somebody
برای کسی ترجمه (شفاهی) کردن
We had to ask the guide to interpret for us.
مجبور شدیم از راهنما درخواست کنیم (که) برایمان ترجمه کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
internist
internet site
internet
internationally
international
interpreter
interrogate
interrogation
interrogation point
interrogatory
کلمات نزدیک
interpose
interpolate
interpol
interplay
interplanetary
interpretation
interpretative
interpreter
interregnum
interrelate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان