خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وارونه کردن
[فعل]
to invert
/ɪnˈvɜːrt/
فعل گذرا
[گذشته: inverted]
[گذشته: inverted]
[گذشته کامل: inverted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وارونه کردن
بالعکس کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وارونه کردن
formal
1.He inverted the bicycle to make repairs on the wheels.
1. او دوچرخه را وارونه کرد تا چرخهایش را تعمیر کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
inventor
inventive
invent
inveigle
invariably
invertebrate
inverted
inverted comma
invest
investigate
کلمات نزدیک
inversion
inverse
inverness
inventory
inventor
invertebrate
inverted
inverted commas
inverted snobbery
invest
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان