خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تردستی
2 . چندین کار را انجام دادن
[اسم]
juggle
/ˈdʒʌɡl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تردستی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تردستی
[فعل]
to juggle
/ˈdʒʌɡl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: juggled]
[گذشته: juggled]
[گذشته کامل: juggled]
صرف فعل
2
چندین کار را انجام دادن
خود را با چندین فعالیت وفق دادن، بین کارها تعادل برقرار کردن
1.Working mothers are used to juggling their jobs, their children's needs and their housework.
1. مادرهای شاغل عادت دارند بین کارهایشان، نیازهای کودکانشان و کارهای خانه تعادل برقرار کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
juggernaut
jug
judy
judo
judith
juggler
juggling
jugular
juice
juicer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان