خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . توجیه
[اسم]
justification
/ˌʤʌstəfəˈkeɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
توجیه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توجیه
1.There’s no justification for firing him.
1. اخراج کردن او، هیچ توجیهی ندارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
justifiably
justifiable
justiciary
justice of the peace
justice
justified
justify
justin
justly
jut
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان