خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دل کسی را بردن
2 . (کسی را) زمین انداختن
[عبارت]
to knock one off one's feet
/tuː nɑːk wʌn ɔf wʌnz fit/
1
دل کسی را بردن
کسی را عاشق کردن
مترادف و متضاد
sweep one off one's feet
1.Mary is madly in love with Bill. He knocked her off her feet.
1. "ماری" دیوانهوار عاشق "بیل" است. او دلش را بردهاست.
2
(کسی را) زمین انداختن
نقش بر زمین کردن
informal
مترادف و متضاد
sweep one off one's feet
1.The tough guy hit me in the face and knocked me off my feet.
1. مرد خشن به صورتم مشت زد و من را نقش بر زمین کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
knock on wood
knock off
knock it off!
knock down
knock back
knock out
knock over
knock someone dead
knock someone sideways
knock someone's socks off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان