[فعل]

to knock back

/nɑk bæk/
فعل گذرا
[گذشته: knocked back] [گذشته: knocked back] [گذشته کامل: knocked back]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (سریع) نوشیدن سر کشیدن

informal
  • 1.Brenda knocked the brandy back quickly.
    1. "برندا" سریع برندی را سر کشید.

2 هزینه داشتن

informal
  • 1.His new car knocked him back several thousand dollars.
    1. خودروی جدید او چندین هزار دلار برایش هزینه داشت.

3 شوکه کردن متعجب کردن

  • 1.Hearing the news really knocked me back.
    1. شنیدن (آن) خبر واقعاً من را شوکه کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان