[فعل]

to knock about

/nˈɑːk ɐbˈaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: knocked about] [گذشته: knocked about] [گذشته کامل: knocked about]

1 گشت زدن سفر کردن، پرسه زدن

informal
مترادف و متضاد kick around knock around
  • 1.For a couple of years we knocked about the Mediterranean.
    1. برای چند سالی، ما به کشورهای کناره مدیترانه سفر کردیم.

2 کتک زدن

مترادف و متضاد hit
  • 1.My father used to knock me about.
    1. پدرم در گذشته من را کتک می‌زد.

3 آسیب زدن صدمه زدن

4 در جایی بودن در جایی قرار داشتن

  • 1.It must be knocking about here somewhere.
    1. باید یک جایی همین جاها باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان