[فعل]

to knock

/nɑːk/
فعل ناگذر
[گذشته: knocked] [گذشته: knocked] [گذشته کامل: knocked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (در و...) زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: در زدن
مترادف و متضاد bang rap tap
  • 1.Please knock before entering.
    1. لطفاً قبل از وارد شدن در بزنید.
  • 2.Somebody was knocking on the window.
    2. یکی داشت به پنجره می‌زد.

2 کوبیدن زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زدن
مترادف و متضاد hit pound strike
  • 1.Be careful you don't knock your head on this low beam.
    1. مراقب باش که سرت را به این تیرچه کم‌ارتفاع نزنی.

3 به‌شدت تپیدن (قلب به‌علت ترس و...) به‌شدت لرزیدن (زانو از ترس و...)

  • 1.My heart was knocking wildly.
    1. قلب من داشت به‌شدت می‌تپید.
[اسم]

knock

/nɑːk/
قابل شمارش

4 (صدای) تق تق (درب) ضربه

معادل ها در دیکشنری فارسی: تق دق‌الباب
  • 1.I heard a knock at the door.
    1. صدای تق تق درب را شنیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان