Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (در و...) زدن
2 . کوبیدن
3 . بهشدت تپیدن (قلب بهعلت ترس و...)
4 . (صدای) تق تق (درب)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to knock
/nɑːk/
فعل ناگذر
[گذشته: knocked]
[گذشته: knocked]
[گذشته کامل: knocked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(در و...) زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
در زدن
مترادف و متضاد
bang
rap
tap
1.Please knock before entering.
1. لطفاً قبل از وارد شدن در بزنید.
2.Somebody was knocking on the window.
2. یکی داشت به پنجره میزد.
2
کوبیدن
زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زدن
مترادف و متضاد
hit
pound
strike
1.Be careful you don't knock your head on this low beam.
1. مراقب باش که سرت را به این تیرچه کمارتفاع نزنی.
3
بهشدت تپیدن (قلب بهعلت ترس و...)
بهشدت لرزیدن (زانو از ترس و...)
1.My heart was knocking wildly.
1. قلب من داشت بهشدت میتپید.
[اسم]
knock
/nɑːk/
قابل شمارش
4
(صدای) تق تق (درب)
ضربه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تق
دقالباب
1.I heard a knock at the door.
1. صدای تق تق درب را شنیدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
knobbly
knob
knitwear
knitting needle
knitting
knock about
knock back
knock down
knock it off!
knock off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان