خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بند انگشت
[اسم]
knuckle
/ˈnʌkl/
قابل شمارش
1
بند انگشت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بند انگشت
1.She clenched the phone till her knuckles were white.
1. او تلفن را فشار داد تا اینکه بند انگشت هایش سفید شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
known
knowledgeable
knowledge base
knowledge
knowingly
knuckle down
knuckle sandwich
knuckle under
knuckle-head
knucklebone
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان