خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لنگیدن
2 . شل
3 . لنگی
[فعل]
to limp
/lɪmp/
فعل ناگذر
[گذشته: limped]
[گذشته: limped]
[گذشته کامل: limped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لنگیدن
لنگانلنگان راه رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لنگیدن
لنگ زدن
1.She had twisted her ankle and was limping.
1. مچ پای او پیچ خورده بود و داشت میلنگید.
[صفت]
limp
/lɪmp/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: limper]
[حالت عالی: limpest]
2
شل
سست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل
مترادف و متضاد
flaccid
1.Her whole body went limp and she fell to the ground.
1. تمام بدنش شل شد و به روی زمین افتاد.
[اسم]
limp
/lɪmp/
غیرقابل شمارش
3
لنگی
[حالت لنگیدن]
1.He walks with a limp.
1. او با لنگی راه میرود [او میلنگد].
تصاویر
کلمات نزدیک
limousine
limo
limn
limitless
limiting
limp as a noodle
limpet
limpid
limping
limply
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان