خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . از لحاظ مالی وابسته کسی بودن
2 . زندگی کردن
3 . (از کسی یا جایی) کسب درآمد کردن
4 . فقط غذای بخصوصی را خوردن
[فعل]
to live off
/lɪv ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: lived off]
[گذشته: lived off]
[گذشته کامل: lived off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از لحاظ مالی وابسته کسی بودن
وابسته به منبع درآمد بخصوصی بودن
1.All his life he had lived off his father.
1. تمام زندگیاش، از لحاظ مالی وابسته به پدرش بود.
2.She's still living off her parents.
2. او هنوز از لحاظ مالی به پدر و مادرش وابسته است.
2
زندگی کردن
گذراندن زندگی
1.How much money do you need to live off?
1. به چقدر پول برای زندگی کردن [گذران زندگی] نیاز داری؟
3
(از کسی یا جایی) کسب درآمد کردن
1.Mom used to live off the interest from her savings.
1. مادر قبلاً از سود سپردههایش کسب درآمد میکرد.
4
فقط غذای بخصوصی را خوردن
زنده ماندن (توسط غذایی معین)
1.He seems to live off junk food.
1. ظاهراً او فقط با غذای ناسالم [هلههوله] زنده است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
live for
lie behind
lie ahead
leave to
laze around
look out for
match up
meet with
miss out
move along
کلمات نزدیک
live language
live in a world of your own
live in
live high off on the hog
live hand to mouth
live off the fat of the land
live on
live rail
live through
live together
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان