1 . از لحاظ مالی وابسته کسی بودن 2 . زندگی کردن 3 . (از کسی یا جایی) کسب درآمد کردن 4 . فقط غذای بخصوصی را خوردن
[فعل]

to live off

/lɪv ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: lived off] [گذشته: lived off] [گذشته کامل: lived off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از لحاظ مالی وابسته کسی بودن وابسته به منبع درآمد بخصوصی بودن

  • 1.All his life he had lived off his father.
    1. تمام زندگی‌اش، از لحاظ مالی وابسته به پدرش بود.
  • 2.She's still living off her parents.
    2. او هنوز از لحاظ مالی به پدر و مادرش وابسته است.

2 زندگی کردن گذراندن زندگی

  • 1.How much money do you need to live off?
    1. به چقدر پول برای زندگی کردن [گذران زندگی] نیاز داری؟

3 (از کسی یا جایی) کسب درآمد کردن

  • 1.Mom used to live off the interest from her savings.
    1. مادر قبلاً از سود سپرده‌هایش کسب درآمد می‌کرد.

4 فقط غذای بخصوصی را خوردن زنده ماندن (توسط غذایی معین)

  • 1.He seems to live off junk food.
    1. ظاهراً او فقط با غذای ناسالم [هله‌هوله] زنده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان