1 . گم کردن 2 . باختن 3 . تلف کردن (زمان و ...) 4 . ریختن (مو، دندان) 5 . از دست دادن
[فعل]

to lose

/luːz/
فعل گذرا
[گذشته: lost] [گذشته: lost] [گذشته کامل: lost]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گم کردن از دست دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: گم کردن
مترادف و متضاد mislay misplace find
to lose something
چیزی را گم کردن
  • 1. I've lost my passport.
    1. من پاسپورتم را گم کرده‌ام.
  • 2. She's always losing her car keys.
    2. او همیشه سوئیچ ماشینش را گم می‌کند.

2 باختن

مترادف و متضاد be beaten be defeated win
  • 1.Don't lose tonight, you need a win.
    1. امشب نباز، به یک برد نیاز داری.
to lose a game/a race/an election/a battle/a war
یک بازی/مسابقه/انتخابات/مبارزه/جنگ را باختن
  • Hillary Clinton lost the 2016 election.
    "هیلاری کلینتون" انتخابات سال 2016 را باخت.
to lose to somebody
به کسی باختن
  • We lost to a stronger team.
    ما به یک تیم قوی‌تر باختیم.
to lose (something) by something
با اختلاف چیزی باختن
  • He lost by less than 100 votes.
    او با اختلاف کمتر از 100 رای باخت.
To lose something (to somebody/something)
چیزی را (به کسی/چیزی) باختن [دادن]
  • The company has lost a lot of business to its competitors.
    شرکت، بخش زیادی از تجارت [کسب و کار] خود را به رقبایش باخته است.

3 تلف کردن (زمان و ...) هدر دادن

مترادف و متضاد waste
to lose time
زمان تلف کردن
  • We lose valuable time in traffic every day.
    ما هر روز زمان با ارزشی را در ترافیک تلف می‌کنیم.
there's no time to lose
وقت برای هدر دادن نداشتن
  • Hurry—there's no time to lose!
    عجله کن؛ وقت برای هدر دادن نداریم!

4 ریختن (مو، دندان)

to lose one's hair/teeth
مو/دندان کسی ریختن
  • 1. I'm losing my hair.
    1. موهایم دارد می‌ریزد.
  • 2. With growing up, he's losing his hair.
    2. با پیر شدن، موهای او دارد می‌ریزد.

5 از دست دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: از دست دادن از کف دادن
مترادف و متضاد be deprived of no longer have suffer the loss of regain
to lose something/somebody
چیزی/کسی را از دست دادن
  • 1. Did you lose my money?
    1. پول من را از دست دادی؟
  • 2. He's lost his job.
    2. او کارش را از دست داده‌است.
  • 3. She lost a leg in a car crash.
    3. او در تصادف خودرو، یک پایش را از دست داد.
  • 4. Some families lost everything in the flood.
    4. برخی از خانواده‌ها همه‌چیز (خود) را در سیل از دست دادند.
  • 5. They lost both their sons in the war.
    5. آن‌ها هر دو پسرشان را در جنگ از دست دادند.
to lose confidence/interest/hope ...
اعتماد به نفس/علاقه/امید و... از دست دادن
  • Carol lost interest in ballet in her teens.
    "کارول" در دوران نوجوانی، علاقه‌اش را به باله از دست داد.
to lose contact with someone
ارتباط خود را با کسی از دست دادن
  • I've lost contact with her.
    ارتباطم را با او از دست دادم.
to lose one's life
جان خود را از دست دادن [کشته شدن]
  • Many people lost their lives.
    افرادی بسیاری جانشان را از دست دادند.
To lose something (to somebody/something)
چیزی را (به کسی/چیزی) از دست دادن
to lose something (on something/by doing something)
(با چیزی/با انجام کاری) چیزی را از دست دادن
  • You have nothing to lose by telling the truth.
    تو با گفتن حقیقت، چیزی برای از دست دادن نداری.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان