خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . روغنکاری کردن
[فعل]
to lubricate
/ˈlubrɪˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: lubricated]
[گذشته: lubricated]
[گذشته کامل: lubricated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
روغنکاری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چرب کردن
روغنکاری کردن
مترادف و متضاد
grease
oil
1.A large quantity of grease is needed to lubricate an airplane engine.
1. مقدار زیادی روغن برای روغنکاری کردن موتور هواپیما لازم است.
2.The bulky wheels of a railroad train must be lubricated each week.
2. چرخهای بزرگ قطار راه آهن باید هر هفته روغنکاری شود.
3.When an engine is lubricated, it works much better.
3. وقتی موتوری روغن کاری شود بسیار بهتر کار میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
lubricant
ltd
lsd
lpg
lp
lubrication
lucas
lucia
lucid
lucidity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان