1 . اجباری
[صفت]

mandatory

/ˈmændəˌtɔri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more mandatory] [حالت عالی: most mandatory]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اجباری الزامی

معادل ها در دیکشنری فارسی: الزام‌آور الزامی واجب
formal
مترادف و متضاد compulsory
  • 1.It is mandatory for blood banks to test all donated blood for the virus.
    1. برای بانک‌های خون الزامی است که تمام کسانی که خون اهدا کردند را برای ویروس آزمایش کنند.
the concept of mandatory retirement
مفهوم بازنشستگی اجباری
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان