خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ارتشبد
2 . مارشال
3 . هدایت کردن (جمعیت)
[اسم]
marshal
/ˈmɑːrʃl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ارتشبد
ژنرال
2
مارشال
رییس، مامور دادگاه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مارشال
1.He was brought into the courtroom by two federal marshals.
1. او توسط دو مارشال فدرال به دادگاه آورده شد.
a fire marshal
رییس آتشنشانی
[فعل]
to marshal
/ˈmɑːrʃl/
فعل گذرا
[گذشته: marshaled]
[گذشته: marshaled]
[گذشته کامل: marshaled]
صرف فعل
3
هدایت کردن (جمعیت)
کنترل کردن، نظم بخشیدن
formal
1.Police were brought in to marshal the crowd.
1. نیروی پلیس برای هدایت کردن جمعیت آورده شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
marsha
marsh
mars
marry off
marry
marshal of the royal air force
marshall
marshalling yard
marshland
marshmallow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان