خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . خمیر کردن
[فعل]
to mash
/mæʃ/
فعل گذرا
[گذشته: mashed]
[گذشته: mashed]
[گذشته کامل: mashed]
صرف فعل
1
خمیر کردن
به صورت پوره درآوردن، له کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خمیر کردن
مترادف و متضاد
pulp
smash
1.Mash the fruit up with a fork.
1. میوهها را با چنگال له کنید.
2.Mash the potatoes.
2. سیب زمینیها را بهصورت پوره در بیاور.
تصاویر
کلمات نزدیک
masculinity
masculine
mascot
mascara
masala
mash the potatoes with a fork.
mashed
mashed potatoes
mashhad
mask
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان