خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میانسالی
[اسم]
midlife
/mɪdˈlaɪf/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
میانسالی
1.It is not difficult to take up a new career in midlife.
1. شروع کردن شغل جدید در میانسالی کار دشواری نیست.
2.midlife crisis
2. بحران میانسالی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
street light
road sign
accommodations
panties
customer service
window shopping
karting
windsurfing
cheerleading
journaling
کلمات نزدیک
midget
midge
midfielder
midfield
middling
midlife crisis
midnight
midnight sun
midriff
midshipman
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان