خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نمایشگر
2 . مبصر
3 . بزمجه
4 . کنترل کردن
[اسم]
monitor
/ˈmɑːnɪtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نمایشگر
مانیتور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نمایشگر
مانیتور
صفحه نمایش
1.I bought a bigger monitor for my computer.
1. یک نمایشگر بزرگتر برای رایانهام خریدم.
television/TV/computer monitor
مانیتور تلویزیون/تلویزیون/کامپیوتر
She was staring at her computer monitor.
او به مانیتور کامپیوترش زل زده بود.
on a monitor
در مانیتور
a heart monitor
مانیتور قلب
2
مبصر
ارشد کلاس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناظر
مبصر
a class monitor
مبصر کلاس
3
بزمجه
1.I hurried over and he pointed out an enormous monitor lizard which had just crawled out of the water .
1. من با عجله رفتم به آنجا و او به بزمجه بزرگی که از تازه آب درآمده بود، اشاره کردم.
[فعل]
to monitor
/ˈmɑːnɪtər/
فعل گذرا
[گذشته: monitored]
[گذشته: monitored]
[گذشته کامل: monitored]
صرف فعل
4
کنترل کردن
رصد کردن، بررسی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رصد کردن
to monitor something
چیزی را کنترل کردن
The CIA were monitoring his phone calls.
سازمان اطلاعات و جاسوسی آمریکا داشت مکالمات تلفنی او را کنترل میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
mongrel
mongoose
mongolic languages
mongolic
mongolian
monitor lizard
monkey
monkey around
monkey nut
monochromatic
کلمات نزدیک
monism
monica
mongrel
mongoose
mongolian
monk
monkey
monkey around
monkey business
monkey in the middle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان