خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (از جایی) اسبابکشی کردن
[فعل]
to move out
/muv aʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: moved out]
[گذشته: moved out]
[گذشته کامل: moved out]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(از جایی) اسبابکشی کردن
(از جایی) نقلمکان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسبابکشی کردن
1.Her landlord has given her a week to move out.
1. صاحبخانهاش به او یک هفته (وقت) داده تا اسبابکشی کند.
2.I will be moving out next week.
2. هفته دیگر اسبابکشی میکنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
move on
move off
move into a new place
move in
move back
move over
move the goalposts
movement
movie
movie at a snail’s pace
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان