1 . عدد 2 . تعداد 3 . شمار (دستور زبان) 4 . لباس شیک 5 . آدم جذاب 6 . شماره‌گذاری کردن 7 . جمعیت داشتن 8 . به شمار آوردن
[اسم]

number

/ˈnʌm.bər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عدد شماره (تلفن)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رقم نمره شماره عدد
مترادف و متضاد digit figure numeral
  • 1.That's item number three on the agenda.
    1. آن عنوان شماره سه در دستور جلسه است.
  • 2.Think of a number smaller than 100.
    2. به عددی کوچکتر از 100 فکر کن.
to give somebody your number
شماره تلفن خود را به کسی دادن
  • I gave him my number.
    شماره‌ام [شماره تلفنم] را به او دادم.
phone/cell/credit card/home number
شماره تلفن/همراه/کارت اعتباری/پلاک خانه
  • 1. Do you have my cell number?
    1. شماره تلفن همراه من را داری؟
  • 2. Do you know his phone number?
    2. شماره تلفن او را می‌دانی؟
  • 3. Do you know what number their house is?
    3. می‌دانی خانه آنها شماره‌اش [پلاکش] چند است؟
  • 4. Please write your credit card number on this form.
    4. لطفا شماره کارت اعتباری خود را در این فرم بنویسید.
even/odd numbers
اعداد زوج/فرد
  • The houses on this side of the street have all got odd numbers.
    تمام خانه‌های این سمت خیابان اعداد فرد دارند.
round number
عدد رند
  • You owe me 27 dollars? Make it 30, that's a nice round number.
    به من 27 دلار بدهکاری؟ بکنش 30 تا، آن یک عدد رند خوب است [رند شود].
to have the wrong number
به شماره تلفن اشتباه تماس گرفتن
  • I'm sorry, I think you have the wrong number.
    ببخشید، فکر کنم (به شماره تلفن) اشتباه تماس گرفتید.
کاربرد اسم number به معنای عدد و شماره (تلفن)
اسم number به‌طور کلی به معنای لغت یا نمادی است که بیانگر میزان یا کمیتی مشخص است. از این اسم برای اشاره به شماره هر چیزی (تلفن، بلوک، و ...) استفاده می‌شود. مثال:
"?Do you know his phone number" (شماره تلفن او را می‌دانی؟)

2 تعداد

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعداد شمار عده
a large/small number
تعداد زیاد/کم
  • We have a large number of complaints.
    ما تعداد زیادی گله و شکایت داریم.
number of somebody/something
تعداد کسی/چیزی
  • The number of the girls in my class is larger.
    تعداد دخترها در کلاس من بیشتر است.
A number of ...
تعدادی...
  • A number of problems have arisen.
    تعدادی مشکل به وجود آمده است.
any number of/huge numbers of
هر تعدادی/تعداد زیادی
  • 1. Huge numbers of animals have died.
    1. تعداد زیادی از حیوانات مرده‌اند.
  • 2. I could give you any number of reasons for not going.
    2. هر تعداد دلیل برای نرفتن بخواهی می‌توانم به تو بدهم.
in number
تعداد
  • We were eight in number.
    تعداد ما هشت نفر بود [هشت نفر بودیم].

3 شمار (دستور زبان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شمار
  • 1.The subject of a sentence and its verb must agree in number.
    1. فاعل جمله و فعلش باید در شمار با هم هماهنگ باشند.
  • 2.The word ‘men’ is plural in number.
    2. واژه "مردان" در شمار جمع است.

4 لباس شیک

informal
  • 1.She was wearing a black velvet number.
    1. او یک لباس شیک مخملی مشکی پوشیده بود.
  • 2.What do you think of the new number I just bought?
    2. نظرت راجع به لباس شیکی که تازه خریدم چیست؟
توضیحاتی در رابطه با number
واژه number در این مفهوم به لباس (پیراهن، شلوار و ...) شیک اشاره دارد.

5 آدم جذاب

informal
  • 1.She is quite a number!
    1. او آدم خیلی جذابیه!
  • 2.She's a saucy number isn't she?
    2. او یک آدم جذاب شهوت‌انگیز است، مگر نه؟
[فعل]

to number

/ˈnʌm.bər/
فعل گذرا
[گذشته: numbered] [گذشته: numbered] [گذشته کامل: numbered]

6 شماره‌گذاری کردن

to number something
چیزی را شماره‌گذاری کردن
  • Each volume was numbered.
    هر جلد شماره‌گذاری شد.
to number something from… to…
از عدد... تا... شماره‌گذاری کردن
  • Number the car's features from 1 to 10 according to importance.
    ویژگی‌های ماشین را بر اساس اهمیت از یک تا ده شماره‌گذاری کنید.
to number something + noun
چیزی را شماره‌گذاری کردن
  • The doors were numbered 2, 4, 6, and 8.
    درها 2، 4، 6 و 8 شماره‌گذاری شده بودند.

7 جمعیت داشتن ... نفر بودن

  • 1.The crowd numbered more than a thousand.
    1. آن جمعیت، بیش از هزار نفر بودند.
  • 2.We numbered 20.
    2. ما بیست نفر جمعیت داشتیم [بودیم].

8 به شمار آوردن به شمار آمدن

مترادف و متضاد include
to number somebody/something among something
کسی/چیزی را یکی از ... به شمار آوردن
  • 1. I number her among my closest friends.
    1. من او را یکی از صمیمی‌ترین دوستانم به شمار می‌آورم.
  • 2. The orchestra numbers "Brahms" among its past conductors.
    2. ارکستر، "برامس" را یکی از رهبرهای ارکستر قدیمی‌اش به شمار می‌آورد.
to number among something
یکی از ... به شمار آمدن
  • 1. He numbers among the best classical American actors.
    1. او یکی از بهترین هنرپیشگان کلاسیک آمریکایی به شمار می‌آید.
  • 2. That virus numbers as an important problem.
    2. آن ویروس، یک مشکل مهم به شمار می‌آید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان