خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اجباری
[صفت]
obligatory
/əˈblɪgəˌtɔri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more obligatory]
[حالت عالی: most obligatory]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اجباری
الزامی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجباری
الزامآور
الزامی
formal
مترادف و متضاد
compulsory
optional
1.The college authorities have now made these classes obligatory.
1. مسئولین دانشکده اکنون این کلاسها را اجباری کردهاند.
2.The medical examination before you start work is obligatory.
2. معاینه پزشکی قبل از شروع به کار کردن اجباری است.
تصاویر
کلمات نزدیک
obligation
obligated
oblation
objector
objectivity
oblige
obliged
obliging
obligingly
oblique
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان